سنگلاخ؛ چگونه می‌توان به یک دیدگاه متعادل رسید؟

شیوا کریمی | لحظاتی که فارغ از هیجانات درونی و بیرونی باشیم، می‌دانیم این دیدگاه‌های صفر و صد، مقطعی و دور از واقعیت هستند. اما چگونه می‌توان به یک دیدگاه متعادل رسید؟ مطمئناً یک راه‌حل قطعی برای این سؤال وجود ندارد، شاید فرصتی برای تأمل در نکاتی که در ادامه مطرح شده است باشد.

• تمایز بین خود ایده‌آل و خود واقعی
باید با خودمان روراست باشیم. باید قبول کنیم بین آنکه در حال حاضر هستیم و آنکه دوست داریم باشیم تفاوت قابل توجهی وجود دارد. زمانی که همۀ برنامه‌ریزی‌های زندگی‌مان برای نسخۀ ایده‌آل باشد، دستاوردی جز حس ناکامی، سرزنش و افسردگی نخواهد داشت. بنابراین خودمان را با تمام ویژگی‌ها و قابلیّت‌هایی که داریم بپذیریم و برای آن‌ایده‌پردازی کنیم. البته که با قدم‌های کوچک و مداوم به بهترین ورژن خود نزدیک خواهیم شد.

• پراکندگی ورودی‌ها، عدم تولید یک خروجی
سردرگمی در انتخاب یک مسیر درست از بین مسیرهای متعدد پیش‌رو، یکی از بزرگترین دغدغه‌های ماست. رزومه یک فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد که به‌دنبال شغل مناسب در زمینه X می‌گردد درنظر بگرید: تحصیلات کارشناسی در رشته Y، ارشد در رشته Z، تجربه‌کاری در زمینه A، علاقه‌مندی B، مقاله در زمینه C و پایان‌نامه‌ای با محوریت D. با یک نگاه کوچک متوجه می‌شویم هیچ‌کدام از این موارد در جهت و یا کمک‌کننده به یکدیگر نبوده‌اند؛ اما اگر این فرد از زمان دانشجویی خود به‌دنبال تعیین هدف پس از شناخت مسیرهای موجود بود، حتماً فرصت‌هایی را در راستای هدفش جذب می‌کرد.
ورودی‌های متعدد، نامنظّم و بی‌هدف در کارخانۀ وجودش زمان و انرژی او را هدر‌داده‌اند. ماشین‌هایی که بر اساس ورودی‌ها مدام کار می‌کنند اما محصولات ناقص و غیرقابل استفاده برای ایستگاه بعدی تولید می‌کنند، در نهایت از این خط تولید آشفته، خروجی مورد انتظار بیرون نخواهد آمد. به‌هیچ‌وجه مقصودم محدود کردن خودمان به یک هدف نیست بلکه، باید اهداف، علایق و توانمندی‌های خود را شناسایی و دسته‌بندی کنیم. برای مثال: لیستی از علایق و آرزوهایی که داریم یک سمت، توانمندی‌های لازم برای هرکدام در وسط و توانمندی‌هایی را که داریم در سمت دیگر یادداشت کنیم. توانمندی‌هایی را که درحال‌حاضر برای رسیدن به هدف مورد نظر داریم، تقویت کنیم و آن‌هایی را که نداریم، کسب کنیم.

هیچ‌کس در دنیا مسئول کشف کردن ما نیست (+)
واقعیت تلخی ست اما باید پذیرفت، هیچ کس در دنیا وظیفه شناسایی توانمندی‌ها و قابلیت‌های ما را ندارد. چگونه خودمان را بشناسیم بدون آنکه استعدادهایمان را به نمایش بگذاریم؟ باید خود را به چالش کشید، باید در معرض قضاوت قرار گرفت، یکبار برای همیشه باید برای آرزوهای پنهانی ذهنمان تلاش کنیم تا از وضع بلاتکلیفی خارج شویم. مسلما همۀ افراد روی خوش به ما نشان نخواهند داد حتما موجی از سرزنش یا تمسخر در کنار انرژی‌های مثبت و دلگرم‌کننده نثارمان خواهد شد اما ایمان دارم هیچ چیز بدتر از ترس قبل از انجام کاری که دوست داریم نیست.

• حسرت یا آرزو
خواستن یک‌چیز گاهی رنگ حسرت می‌گیرد و گاهی رنگ آرزو؛ حسرت‌هرگز در جهت رشد نیست اما آرزو بزرگترین مشوق است. تصور کنید سوار بر اتوبوس شهری پشت چراغ قرمز هستید؛ در همان لحظه یک پورشه مشکی کنار شما توقف می‌کند. با دیدن آن (در صورتی که جزء هشتاد درصد جامعه باشید) به احتمال زیاد آهی از ته دل می‌کشید و با خود زمزمه می‌کنید«ای خدا! آسمانت به زمین می‌رسید اگر یکی از این‌ها هم نصیب من می‌شد؟» اصلاً باور ندارم که آرزوهای بزرگ کار ناپسندی است، افرادی که موقعیت‌های بهتر را برای خود نمی‌خواهند محکوم به شکست هستند اما باور دارم نمی‌شود همه‌چیز را با هم داشت.
اگر واقعاً داشتن یک پورشه ذهن‌مان را به خود جلب کند باید به چند سؤال پاسخ دهیم. قیمت این ماشین چند دلار است؟ من درحال‌حاضر ماهیانه چقدر درآمد دارم؟ چقدر از درآمد خود را می‌توانم پس‌انداز کنم؟ با یک ضرب و تقسیم ساده مشخص می‌شود چند سال باید با این درآمد کار کرد تا بتوان هزینه یک پورشه را پرداخت کرد. خوب اگر مدت زمان آن زیاد است، پس باید ماهیانه چقدر درآمد داشت؟ چه پست‌ها و مشاغلی این درآمد را دارند؟ آیا این مشاغل به علاقه و هدف من نزدیک هستند؟ اگر جواب مثبت است، برای به‌دست آوردن این پست‌ها چه توانمندی‌هایی باید کسب کرد؟
تا به اینجای کار اگر همچنان آتش اشتیاق پورشه در جان‌مان می‌سوزد و جواب همه سؤال‌ها را یافته‌ایم از همین لحظه یک هدف بزرگ در زندگی‌مان شکل گرفت و حسرت‌مان به آرزو مبدل شد. در غیر این‌صورت احتمالاً شعله‌های آتش خاموش می‌شوند و از تماشای مسیر درحالی‌که فشار جمعیت میلۀ اتوبوس را در ستون فقرات‌مان فرو می‌کند لذت می‌بریم. گاهی باید هزاران‌بار با خود تکرار کنیم «ما فقط باید برای اشتباهاتی که مرتکب شده‌ایم آن هم درحد معمول خود را سرزنش کنیم نه برای آنچه خارج از تصمیمات‌مان بوده».

• اگر همه از جاده یک راه می‌روند دلیل بر درست بودن آن نیست (+)
این یک حس مشترک بین همۀ ماست، حتما باور داریم با گذشت سال‌ها از زندگی مدام در مسیری حرکت کرده‌ایم که از قبل برایمان تعیین شده بود. گرفتن دیپلم در 18 سالگی، کارشناسی 22، ارشد 24، دکتری و….. اما واقعیت ذاتی ما با شرایط کنونی منافات دارد یک لحظه پایمان را روی ترمز بگذاریم، کجا با این همه عجله! از جاده اصلی بیرون بیاییم درست در خاکی کنار متوقف شویم، یک نقطه مرتفع پیدا کنیم از آن بالا رفته به مسیر پشت سر نگاه کنیم. از چه راهی آمدیم؟ کجا ایستاده‌ایم؟ آیا همان جایی ست که قرار بود باشیم؟ مسیر رو به رو ما را به کجا می‌برد؟ هر چند انتهای آن مه‌آلود و ناواضح است ولی باز هم یک دید نسبی می‌دهد. حرکت در این مسیر چه امتیازاتی برای ما دارد؟ چه امتیازاتی از ما خواهد گرفت؟ اگر لازم است تغییر مسیر دهیم کمی بیشتر فکر کنیم، اگر ایمان پیدا کردیم نترسیم، اگر لازم است به عقب برگردیم و از نقطه آغاز، شروع کنیم، باز گردیم. فقط بزدل‌ها تا آخر عمر از ترس تغییرات به راه اشتباه خود ادامه می‌دهند.

• کوله‌پشتی خود را بیرون بریزیم (+)
شنیده‌ایم باید سبک و مجهز سفر کرد. هر از گاهی کنار جاده بنشینیم و کوله‌پشتی خود را وارونه کنیم، یکی یکی هر چه داخلش داریم را وارسی کنیم. ممکن است یکی دو تا قوطی کنسرو تاریخ انقضا گذشته درون آن پیدا کنیم، مطمئن باشد مقطعی ما را سیر می‌کنند ولی بعد مسمومیت بزرگی برایمان بدنبال دارند، پس از آن‌ها دل بکنیم و دورشان بیندازیم. اگر آگاه شدیم چند روز آینده برف سنگینی خواهد بارید و ما لباس گرم نداریم، لازم است از جاده منحرف شویم برای تجهیز کردن خودمان اقدام کنیم و بعد دوباره ادامه مسیر را از سر بگیریم. یک مثال دیگر تصور کنید علاقه شدیدی به نواختن گیتار دارید و زمان و پول محدودی در اختیار دارید. در عین حال عصرها به کلاس خوشنویسی می‌روید. اگر در اولویت‌بندی علایق شما نواختن گیتار اولویت یک و خوشنویسی شش باشد و یا حتی به خوشنویسی علاقه‌ای ندارید ولی چون همه خانواده‌تان خط خوبی دارند و شما از این موضوع احساس ضعف می‌کنید، باید با خودتان صادق باشید، در شرایطی که محدودیت زمان و پول دارید و نمی‌توانید هر دو را در کنار هم داشته باشید پس باید به سراغ اولویت‌های نخست رفت و با قاطعیت کلاس خوشنویسی را رها کرد.

• سخن آخر
هیچ نسخۀ واحدی برای موفقیت وجود ندارد، بلکه مانند اثر انگشت راه موفقیت هر فرد منحصر به خود اوست. البته که باید از تجربیات دیگران ایده گرفت و تا حدودی راه‌های غلط را از درست تمیز داد. همیشه باید در نظر داشت که برای رسیدن به یک‌چیز، ده‌ها چیز دیگر را باید فدا کرد. شاید همۀ‌این نکات شعارگونه و فانتزی به‌نظر برسند اما باور دارم باعث می‌شوند در سنگلاخ زندگی و در کنار سختی‌های طاقت‌فرسا، زیبایی‌های زیادی دیده شود.

مقالات مرتبط

چرا ریسک؟

📜دومین سری از مجموعه راهبردنامه📜
ریسک یه موضوعی هست که همگی باهاش سرو کار داریم و شما تو هر کسبو کاری باید یکسری جاها ریسک رو داشته باشید نه تنها کسب و کار بلکه ممکنه در هر لحظه زندگی هم تصمیماتی بگیریم که ریسک رو همراه خودشون دارن، مثلا شما اگه بخوای از یه خیابون رد بشی یا حتی سوار هواپیما هم بشی باید ریسک کنی…!
مطلب جالبی که در راهبرد ۵ نوشته شده و ما سعی کردیم بخشی از اینکه چرا باید ریسک کرد(؟) و استراتژی‌های مدیریتی ریسک رو جمع‌آوری کنیم و به شما منتقل کنیم…

تکنیک اسکمپر

احتمالا پیش اومده که بخواین در ارائه‌ی خدمات ، افراد ، فرآیند یا تولید محصولات تغییری ایجاد کنید و یا اون را بهبود ببخشید،
اما پیدا کردن ایده‌‌ی جدید برای این کار سخت بوده باشه…
اینجاست که تکنیک‌های مختلف مثل #اسکمپر به کمک ما میان😃💡
امیدواریم از این مطلب نهایت استفاده را ببرین ؛)

هفت حقیقت ترس

نداشتن ترس ، به‌معنی از بین‌ بردن ترس‌ها نیست… ما باید بدونیم که چطوری از ترس‌ها استفاده کنیم و چه برخوردی با اون‌ها داشته باشیم!
برای انجام این کار، باید هفت حقیقت رو در مورد اون چیزی که باهاش سروکار داریم رو بدونیم؛